امام حسين ( عليه السلام ) ياران خود را نزديك غروب به نزد خود فراخواند .
حضرت علي بن الحسين ( عليه السلام ) مي فرمايد :
من نيز خدمت پدرم رفتم تا گفتار او را بشنوم در حاليكه بيمار بودم پدرم به اصحاب خود فرمود :
" اثنى على الله احسن الثنأ و احمده على السرأ و الضرأ ، اللهم انى احمدك على ان اكرمتنا بالنبوة و جعلت لنا اسماعا و ابصارا و افئده و علمتنا القرآن و فقهتنا فى الدين فاجعلنا لك من الشاكرين ، اما بعد فانى لا اعلم اصحابا او فى ولا خيرا من اصحابى ولا اهلبيت ابر ولا اوصل من اهل بيتى فجزاكم الله جميعا عنى خيرا . الا و انى لاظن يومنا من هؤلأ الاعدأ غدا و انى قد اذنت لكم جميعا فانطلقوا فى حل ليس عليكم منى ذمام ، هذا الليل قد غشيكم فاتخذوه و جملا و لياخذ كل رجل منكم بيد رجل من اهل بيتى فجزاكم الله جميعا ثم تفرقوا فى البلاد فى سوادكم و مدائنكم حتى يفرج الله فان القوم يطلبوننى و لو اصابونى لهوا عن طلب غيرى . "
من يارانى بهتر و با وفاتر از اصحاب خود سراغ ندارم و اهل بيتى فرمانبردارتر و به صله رحم پاى بندتر از اهل بيتم نمى شناسم ، خدا شما را به خاطر يارى من جزاى خير دهد ! من مى دانم كه فردا كار ما با اينان به جنگ خواهد انجاميد . من به شما اجازه مى دهم و بيعت خود را از شما بر مى دارم تا از سياهى شب براى پيمودن راه و دور شدن از محل خطر استفاده كنيد و هر يك از شما دست يك تن از اهل بيت مرا بگيريد و در روستا ها و شهر ها پراكنده شويد تا خداوند فرج خود را براى شما مقرر دارد . اين مردم ، مرا مى خواهند و چون بر من دست يابند با شما كارى ندارند .
خداي را ستايش مي كنم بهترين ستايش ها و او را سپاس مي گويم درخوشي و ناخوشي . بارخدايا ! تو را سپاسگزارم كه ما را به نبوت گرامي داشتي و علم قرآن و فقه دين را به ما كرامت فرمودي و گوشي شنوا و چشمي بينا و دلي آگاه به ما عطا كردي ، ما را از زمره سپاسگزاران قرار بده . من ياراني بهتر و با وفاتر از اصحاب خود سراغ ندارم و اهل بيتي فرمانبردارتر و به صله رحم پاي بندتر از اهل بيتم نمي شناسم . خدا شما را بخاطر ياري من جزاي خير دهد . من مي دانم كه فردا كار ما با اينان به جنگ خواهد انجاميد .
من به شما اجازه مي دهم و بيعت خود را از شما برمي دارم تا از سياهي شب براي پيمودن راه و دور شدن از محل خطر استفاده كنيد و هر يك از شما دست يك تن اهل بيت مرا بگيريد و در روستا ها و شهر ها پراكنده شويد تا خداوند فرج خود را براي شما مقرر دارد . اين مردم مرا مي خواهند و چون بر من دست يابند با شما كاري ندارند .
درخت چنار خونبار روستاي زرآباد الموت همچنان پذيراي گردشگران خارجي و عزاداران حضرت سيدالشهدا (ع) در روز عاشوراست.
درخت كهنسالي در حياط امامزاده علياصغر در روستاي زرآباد الموت در استان قزوين وجود دارد كه به درخت چنار خونبار مشهور است. خونبار بودن اين درخت، قدمت ديرينهاي دارد و حتي در زمان شاهسلطان حسين صفوي نيز روايتهايي از آن مطرح شده است.
در نزديكي سحرگاه روز عاشورا، صمغي قرمز رنگ شبيه خون از اين درخت خارج ميشود كه آزمايشهايي هم روي آن انجام شده است. البته هيچكدام از آزمايشها با وجود مشاهدهي تركيبات مشابه خون در اين صمغ، اين مسأله را تأييد نكردهاند كه اين مايع، به خون انسان مربوط ميشود.
پس از پايان مراسم عزاداري و سينهزني در روز تاسوعا، جمعيت حاضر در امامزاده، سحرگاه روز عاشورا دور درخت جمع ميشوند و به خواندن مرثيه و عزاداري ميپردازند. در اين زمان، صمغ قرمز رنگي از برخي شاخههاي اين درخت چنار به آرامي شروع به تراوش ميكند. اين اتفاق تا ظهر روز عاشورا ادامه دارد و پس از آن، اين شاخهها خشك ميشوند.
نكتهي جالب اين است كه اين مايع فقط روز عاشورا از درخت خارج ميشود، يعني با توجه به متفاوت بودن سالهاي هجري شمسي و هجري قمري، اين اتفاق درست در روز دهم ماه محرم رخ ميدهد.
چون روز نهم محرم الحرام رسيد شمر ملعون با نامه ابن زياد لعين در امر قتل امام عليه السلام به كربلا وارد شد و آن نامه را به ابن سعد نمود، چون آن پليد از مضمون نامه آگه گرديد خطاب كرد به شمر و گفت مالك وَيْلَكَ خداوند ترا از آبادانيها دور افكند و زشت كند چيزي را كه تو آوردهاي، سوگند با خداي چنان گمان ميكنم كه تو بازداشتي ابن زياد را از آنچه من بدو نوشتم و فاسد كردي امري را كه اصلاح آن را اميد ميداشتم والله حسين آنكس نيست كه تسليم شود و دست بيعت به يزيد دهد چه جان پدرش علي مرتضي در پهلوهاي او جا دارد، شمر گفت اكنون با امر امير چه خواهي كرد؟ يا فرمان او بپذير و با دشمن او طريق مبارزت گير و اگرنه دست از عمل بازدار و امر لشكر را با من گذار، عمر سعد گفت لا وَلا كَرامَهَ لَكَ من اينكار را انجام خواهم داد تو همچنان سرهنگ پيادگان باش و من امير لشكرم، اين بگفت و در تهيه قتال با جناب سيدالشهداء عليه السلام شد.
شمر چون ديد كه ابن سعد مهياي قتال است به نزديك لشكر امام عليه السلام آمد و بانگ زد كه كجايند فرزندان خواهر من عبدالله و جعفر و عثمان و عباس چه آنكه مادر اين چهار برادر ام البنين از قبيله بني كلاب بود كه شمر ملعون نيز از اين قبيله بوده جناب امام حسين عليه السلام بانگ او را شنيد برادران خود را امر فرمود كه جواب او را دهيد اگرچه فاسق است لكن با شما قرابت و خويشي دارد، پس آن سعادتمندان با آن شقي گفتد چه بود كارت؟ گفت اي فرزندان خواهر من شماها در امانيد با برادر خود حسين رزم ندهيد از دور برادر خود كناره گيريد و سر در طاعت اميرالمؤمنين يزيد (ملعون) درآوريد.
جناب عباس بن علي عليه السلام بانگ بر او زد كه بريده باد دستهاي تو و لعنت باد بر اماني كه تو از براي ما آوردي، اي دشمن خدا امر ميكني ما را كه دست از برادر و مولاي خود حسين بن فاطمه عليه السلام برداريم و سر در طاعت ملعونان و فرزندان ملاعينان درآوريم آيا ما را امان ميدهي و از براي پسر رسول خدا صلي الله عليه و آله امان نيست؟ شمر از شنيدن اين كلمات خشمناك شد و به لشكرگاه خويش بازگشت.
پس ابن سعد لشكر خويش را بانگ زد كه يا خليل الله اركبي و بالجّنه ابشري اي لشكرهاي خدا سوار شويد و مستبشر بهشت باشيد، پس جنود نامسعود او سوار گشته و رو به اصحاب حضرت سيدالشهداء عليه السلام آوردند در حالي كه حضرت سيدالشهداء عليه السلام در پيش خيمه شمشير خود را برگرفته بود و سر به زانوي اندوه گذاشته و به خواب رفته بود و اين واقعه در عصر روز نهم محرم الحرام بود.
شيخ كليني از حضرت صادق عليه السلام روايت فرموده كه آن جناب فرمود روز تاسوعا روزي بود كه امام حسين عليه السلام و اصحابش را در كربلا محاصره كردند و سپاه اهل شام بر قتال آن حضرت اجتماع كردند، و ابن مرجانه و عمر سعد خوشحال شدند به سبب كثرت سپاه و بسياري لشكر كه براي آنها جمع شده بودند و حضرت امام حسين عليه السلام و اصحاب او را ضعيف شمردند و يقين كردند كه ياوري از براي آن حضرت نخواهد آمد و اهل عراق او را مدد نخواهند كرد، پس فرمود پدرم فداي آن ضعيف و غريب.
و بالجمله چون جناب زينب سلام الله عليها صداي ضجه و خروش لشكر را شنيد نزد برادر دويد و عرض كرد برادر مگر صداهاي لشكر را نميشنويد كه نزديك شدهاند، پس حضرت سر از زانو برداشت و خواهر را فرمود كه اي خواهر اكنون رسول خدا (ص) را در خواب ديدم كه به من فرمود تو به سوي ما خواهي آمد، چون حضرت زينب سلام الله عليها اين خبر وحشت اثر را شنيد طپانچه بر صورت زد و صدا را به واويلا بلند كرد، حضرت فرمود كه اي خواهر ويل و عذاب از براي تو نيست ساكت باش خدا ترا رحمت كند. پس جناب عباس عليه السلام به خدمت آن حضرت آمد و عرض كرد برادر لشكر روي به شما آورده حضرت برخاست و فرمود اي برادر عباس سوار شو جانم فداي تو باد و برو ايشان را ملاقات كن و بپرس چه شده كه ايشان رو به من آوردهاند. جناب عباس عليه السلام با بيست سوار كه از جمله زهير و حبيب بودند به سوي ايشان شتافت و از ايشان پرسيد كه غرض شما از اين حركت و غوغا چيست؟ گفتند از امير حكم آمده كه بر شما عرض كنيم كه در تحت فرمان او در آئيد و اطاعت او را لازم دانيد و اگرنه با شما قتال و مبارزت كنيم، جناب عباس عليه السلام فرمود پس تعجيل مكنيد تا من برگردم و كلام شما را با برادرم عرضه دارم. ايشان توقف نمودند جناب عباس (ع) به سرعت تمام به سوي آن امام انام شتافت و خبر آن لشكر را بر آن جناب عرضه داشت. حضرت فرمود به سوي ايشان برگرد و از ايشان مهلتي بخواه كه امشب را صبر كنند و كارزار به فردا اندازند كه امشب قدري نماز و دعا و استغفار كنم چه خدا ميداند كه من دوست ميدارم نماز و تلاوت قرآن و كثرت دعا و استغفار را، و از آن سوي اصحاب عباس در مقابل آن لشكر توقف نموده بودند و ايشان را موعظه مينمودند تا جناب عباس (ع) برگشت و از ايشان آن شب را مهلت طلبيد.
سيد فرموده كه ابن سعد خواست مضايقه كند عمرو بن الحجاج الزبيدي گفت به خدا قسم اگر ايشان از اهل ترك و ديلم بودند و از ما چنين امري را خواهش مينمودند ما اجابت ميكرديم ايشان را، تا چه رسد به اهل بيت (صلي الله عليه و آله).
و در روايت طبري است كه قيس بن اشعث گفت اجابت كن خواهش ايشان را و مهلتشان ده لكن به جان خودم قسم است كه اين جماعت فردا صبح با تو مقاتله خواهند كرد و بيعت نخواهند نمود. عمر سعد گفت به خدا قسم اگر اين بدانم امر ايشان را به فردا نخواهم افكند پس آن منافقان آن شب را مهلت دادند، و عمر سعد رسولي در خدمت جناب عباس (ع) روان كرد و پيام داد براي آن حضرت كه يك امشب را به شما مهلت داديم بامدادان اگر سر به فرمان درآوريد شما را به نزد پسر زياد كوچ خواهيم داد و اگر نه دست از شما برنخواهيم داشت و فيصل امر را بر ذمت شمشير خواهيم گذاشت، اين هنگام دو لشكر به آرامگاه خود باز شدند.
برگرفته از كتاب منتهي الامال، تأليف حاج شيخ عباس قمي
lمنبع وب سايت آمام حسين
جمعه ها طبع من احساس تغزل دارد
نا خوداگاه به سمت تو تمايل دار
بي تو چنديست كه در كار زمين حيرانم
مانده ام بي تو چرا باغچمان گل دارد؟؟؟
شايد اين باغچه ده قرن به استقبالت
فرش گسترده و در دست گلايل دارد
يازده پله زمين رفت به سمت ملكوت
يك قدم مانده زمين شوق تكامل دارد
جمكران نقطه ي اميد جهان شد كه در آن
هرچه دل سمت خدا دست توسل دارد
هيچ سنگي نشود سنگ صبورت تنها
تكيه بر كعبه بزن،كعبه تحمل دارد...
"خوارزمي" در مقتل الحسين و "خياباني" در وقايع الايام نوشتهاند كه در روز هشتم محرم امام حسين عليهالسلام و اصحابش از تشنگي سخت آزرده خاطر شده بودند؛ بنابراين امام عليهالسلام كلنگي برداشت و در پشت خيمهها به فاصله نوزده گام به طرف قبله، زمين را كَند، آبي گوارا بيرون آمد و همه نوشيدند و مشكها را پر كردند، سپس آن آب ناپديد شد و ديگر نشاني از آن ديده نشد. هنگامي كه خبر اين ماجرا به عبيداللّه بن زياد رسيد، پيكي نزد عمر بن سعد فرستاد كه: به من خبر رسيده است كه حسين چاه ميكَند و آب بدست ميآورد. به محض اينكه اين نامه به تو رسيد، بيش از پيش مراقبت كن كه دست آنها به آب نرسد و كار را بر حسين عليهالسلام و يارانش سخت بگير. عمر بن سعد دستور وي را عمل نمود.
در اين روز "يزيد بن حصين همداني" از امام عليهالسلام اجازه گرفت تا با عمر بن سعد گفتگو كند. حضرت اجازه داد و او بدون آنكه سلام كند بر عمر بن سعد وارد شد؛ عمر بن سعد گفت: اي مرد همداني! چه چيز تو را از سلام كردن به من بازداشته است؟ مگر من مسلمان نيستم؟ گفت: اگر تو خود را مسلمان ميپنداري پس چرا بر عترت پيامبر شوريده و تصميم به كشتن آنها گرفتهاي و آب فرات را كه حتي حيوانات اين وادي از آن مينوشند از آنان مضايقه ميكني؟
عمر بن سعد سر به زير انداخت و گفت: اي همداني! من ميدانم كه آزار دادن به اين خاندان حرام است، من در لحظات حسّاسي قرار گرفتهام و نميدانم بايد چه كنم؛ آيا حكومت ري را رها كنم، حكومتي كه در اشتياقش ميسوزم؟ و يا دستانم به خون حسين آلوده گردد، در حالي كه ميدانم كيفر اين كار، آتش است؟ اي مرد همداني! حكومت ري به منزله نور چشمان من است و من در خود نميبينم كه بتوانم از آن گذشت كنم.
يزيد بن حصين همداني بازگشت و ماجرا را به عرض امام عليهالسلام رساند و گفت: عمر بن سعد حاضر شده است شما را در برابر حكومت ري به قتل برساند.
امام عليهالسلام مردي از ياران خود بنام "عمرو بن قرظة" را نزد ابن سعد فرستاد و از او خواست تا شب هنگام در فاصله دو سپاه با هم ملاقاتي داشته باشند.
شب هنگام امام حسين عليهالسلام با 20 نفر و عمر بن سعد با 20 نفر در محل موعود حاضر شدند. امام حسين عليهالسلام به همراهان خود دستور داد تا برگردند و فقط برادر خود "عباس" و فرزندش "علياكبر" را نزد خود نگاه داشت. عمر بن سعد نيز فرزندش "حفص" و غلامش را نگه داشت و بقيه را مرخص كرد.
در اين ملاقات عمر بن سعد هر بار در برابر سؤال امام عليهالسلام كه فرمود: آيا ميخواهي با من مقاتله كني؟ عذري آورد. يك بار گفت: ميترسم خانهام را خراب كنند! امام عليهالسلام فرمود: من خانهات را ميسازم. ابن سعد گفت: ميترسم اموال و املاكم را بگيرند! فرمود: من بهتر از آن را به تو خواهم داد، از اموالي كه در حجاز دارم. عمر بن سعد گفت: من در كوفه بر جان افراد خانوادهام از خشم ابن زياد بيمناكم و ميترسم آنها را از دم شمشير بگذراند.
حضرت هنگامي كه مشاهده كرد عمر بن سعد از تصميم خود باز نميگردد، از جاي برخاست در حالي كه ميفرمود: تو را چه ميشود؟ خداوند جانت را در بسترت بگيرد و تو را در قيامت نيامرزد. به خدا سوگند! من ميدانم كه از گندم عراق نخواهي خورد!
ابن سعد با تمسخر گفت: جو ما را بس است.
پس از اين ماجرا، عمر بن سعد نامهاي به عبيداللّه نوشت و ضمن آن پيشنهاد كرد كه حسين عليهالسلام را رها كنند؛ چرا كه خودش گفته است كه يا به حجاز برميگردم يا به مملكت ديگري ميروم. عبيداللّه در حضور ياران خود نامه ابن سعد را خواند، "شمر بن ذي الجوشن" سخت برآشفت و نگذاشت عبيداللّه با پيشنهاد عمر بن سعد موافقت كند
در روز هفتم محرم عبيد اللّه بن زياد ضمن نامهاي به عمر بن سعد از وي خواست تا با سپاهيان خود بين امام حسين و ياران، و آب فرات فاصله ايجاد كرده و اجازه نوشيدن آب به آنها ندهد.15
عمر بن سعد نيز بدون فاصله "عمرو بن حجاج" را با 500 سوار در كنار شريعه فرات مستقر كرد و مانع دسترسي امام حسين عليهالسلام و يارانش به آب شدند.
در اين روز مردي به نام "عبداللّه بن حصين ازدي" ـ كه از قبيله "بجيله" بود ـ فرياد برآورد: اي حسين! اين آب را ديگر بسان رنگ آسماني نخواهي ديد! به خدا سوگند كه قطرهاي از آن را نخواهي آشاميد، تا از عطش جان دهي!
امام عليهالسلام فرمودند: خدايا! او را از تشنگي بكش و هرگز او را مشمول رحمت خود قرار نده.
حميد بن مسلم ميگويد: به خدا سوگند كه پس از اين گفتگو به ديدار او رفتم در حالي كه بيمار بود، قسم به آن خدايي كه جز او پروردگاري نيست، ديدم كه عبداللّه بن حصين آنقدر آب ميآشاميد تا شكمش بالا ميآمد و آن را بالا ميآورد و باز فرياد ميزد: العطش! باز آب ميخورد، ولي سيراب نميشد. چنين بود تا به هلاكت رسيد.
امام حسين (ع)مي فرمايد : من براي امر به معروف ونهي از منكر و اصلاح امت جدم قيام كردم .
امر به معروف و نهي از منكر، در آموزه هاي قرآني در حوزه عمل اجتماعي ازجايگاه بسيار بالا وپرارزشي برخوردار است. از اين رو معتزله آن را در كنار توحيد و عدل و وعد و وعيد از اصول دين برشمرده وشيعيان آن را به عنوان دو اصل از اصول دهگانه فروع دين و از ضروريات آن داشته اند و گفته اند كه بنياد دين و شريعت بر نماز، روزه، حج، جهاد، خمس، زكات، امر به معروف، نهي ازمنكر، تولي وتبري است .مفهوم نهي از منكرنهي از منكر به معناي بازداشتن از هركاري است كه در حوزه امور ناپسند عقلي و عقلايي و شرعي قرار مي گيرد. چنانكه امر به معروف به معناي ترغيب و تشويق و فرمان دادن به كارهاي پسنديده عقلي و عقلايي و شرعي است .
سيماى امر به معروف و نهي از منكر
- امر به معروف، نشانه عشق انسان به مكتب است.
- امر به معروف، نشانه عشق انسان به مردم است.
- امر به معروف، نشانه تعهد و سوز و علاقه انسان به سلامتى جامعه است.
- امر به معروف، نشانه تولّى و تبرّى است.
- امر به معروف، نشانه آزادى در جامعه است.
- امر به معروف، نشانه ارتباط ميان آحاد مردم است.
- امر به معروف، نشانه فطرت بيدار است.
- امر به معروف، حضور و غياب واجبات است ؛ چرا نماز نخواندى ؟ چرا روزه نگرفتى؟
- امر به معروف، ضامن اجراى تمام واجبات و نهى از منكر، ضامن ترك همه محرمات است.
- امر به معروف، تشويق نيكوكاران در جامعه است.
- نهى از منكر، تلخ كردن كام خلافكاران است.
- امر به معروف و نهى از منكر، نشانه غيرت دينى، احساس مسئوليت و مشكلات مردم را مشكلات خود دانستن است.
- امر به معروف و نهى از منكر، نوعى قرنطينه روحى در برابر عيبها و گناهانِ مُسرى است.
- امر به معروف و نهى از منكر، نوعى انضباط اجتماعى است؛ يعنى محدود كردن تمايلات اشخاص در برابر مصالحجامعه ؛ در واقع نوعى كنترل افراد لاابالى است.
امر به معروف و نهي از منكر، اين دو فرشته نيكي و مهر، نگاهبان انسان و جامعه از هبوط و سقوط در دره تاريكي است.