بسم رب الزهرا ُ ام الشهدا
سراپا گوش بودم ! با بغض تعريف مي كرد :
زمان جنگ ، يه پسر از اين لات هايي كه از چند متريش داد مي زد
چه جور آدميه ، آمده بود جبهه ! با زور مي خواست كه يه كاري انجام بده !
جبهه آمدنش هم با زور و قلدري بود ! بلاخره بعد از كي دعوا و جدل قرار
شد راننده باشه ! بعد يه مدت قلدر بازي ها و زورگويي هاش تبديل
شده بود به يه سكوت ! توي چشماش يه غم عجيبي ديده ميشد كه دليلش
رو نمي دونستم ! بعد از چند ماه يه روز كه تو ماشين نشسته بوديم
با بغض گفت : (( آقا سيد يعني خدا ما رو مي بخشه ؟ )) با خنده بهش گفتم:
(( چيه نكنه هوس شهيد شدن كردي )) ! نزديك بود بزنه زير گريه ،
گفت :(( آقا سيد ، ديگه حتي اگرم خدا ببخشه دوست ندارم شهيد بشم !))
گفتم : (( چرا ؟)) با شرمندگي گفت : (( سينه ام پر از جهالته ! پر از خاك كوبي مي ترسم اگر شهيد بشم مردم با ديدن سينه ام بگن اين بود شهيد ؟
مي ترسم حرمت شهيد و شهدا از بين بره ! )) با تعجب نگاهش كردم !
نه اين ديگه پسر قلدر چند ماه پيش نبود ! خيلي تغيير كرده بود !
اما اون روز فقط تونستم بهش يه دلداري مختصر بدم اما از اون به بعد
معني غم توي چشماش رو فهميده بودم ! چند روز بعدش ، با هم سوار
ماشين بوديم كه يه دفعه يه خمپاره زدن و تركش دقيقا به سينه اش خورد !
حتي نمي تونستم از جام تكون بخورم، فقط بهش نگاه مي كردم ! تركش
انگار اومده بود كه يه عمر شرمندگي اش رو پاك كنه ! اومده بود كه ثابت
كنه خدا نمي زاره غم توي دل شهدا باشه ! انگار اومده بود ثابت كنه كه
خدا عاشق شهداست ! انگار اومده بود ثابت كنه خوب بودن به 8 سال
حضور توي جنگ نيست ! اومده بود ثابت كنه فقط يك لحظه خدايي شدن
مي ارزه به يه عمر عبادت ! و من ...
ديگر گريه مجال بيشتر بهش نداد ! فقط حق حق گريه و اشك هايش بود
كه با من حرف مي زد و ادامه مي داد : و مني كه سال ها بود توي جبهه
بودم و بعدش تا آخر جبهه ماندم تمام وجودم از توبه ي اون جوون و بديه
خودم سوخت ! كه اون چه زود خدايي شد و من هنوز اندر خم يك كوچه ام ...
اللهم عجل لوليك الفرج وجعلنا من انصاره و اعوانه
شهربانو حسين شيرودي شامگاه جمعه در سن 87 سالگي به علت كهولت سن در منزل خود دعوت حق را لبيك گفت.
خواجه نصيرالدين محمد بن حسن جهرودي طوسي مشهور به خواجه نصيرالدين طوسي از اهالي جهرود از توابع قم بوده است كه در تاريخ 15 جمادي الاول سال 597 هجري قمري ولادت يافته است. او به تحصيل دانش، علاقه زيادي داشت و از دوران جواني در علوم رياضي و نجوم و حكمت سرآمد شد و از دانشمندان معروف زمان خود گرديد.خواجه نصيرالدين طوسي ستاره درخشاني بود كه در افق تاريك مغول درخشيد و در هر شهري پا گذارد آنجا را به نور حكمت و دانش و اخلاق روشن ساخته و در آن دوره تاريك و در آن عصري كه شمشير تاتار و مغول خاندانهاي كوچك و يا بزرگ را از هم پاشيده و جهاني از حملات مغولها به وحشت فرو رفته و همه در گوشه و كنار منزوي و يا فراري مي شدند و بازار كسادي دانش و جوانمردي و مروت مي بود و فساد حكمفرما. وجود و بروز چنين دانشمندي مايه اعجاب و اعجاز است.خواجه نصيرالدين طوسي را دسته اي از دانشوران خاتم فلاسفه و گروهي او را عقل حادي عشر نام نهاده اند. بهرحال خواجه نصيرالدين دوره تحصيل ابتدايي را قسمتي نزد دائي خود بابا افضل ايوبي كاشاني و فخرالدين داماد كه او شاگرد صدرالدين سرخسي و او شاگرد افضل الدين جيلاني و او شاگرد ابوالعباس ريوگيري و او شاگرد بهمن يار از شاگردان شيخ الرئيس ابوعلي سينا تحصيل كرده است.بقول مولف آثار الشيعه خواجه نصيرالدين طوسي با سيدعلي بن طاوس حسيني و شيخ ميثم بن علي بحراني در مدرسه ابوالسعاده اصفهان متفقاً درس خوانده و بنا به عقيده دسته اي از مورخين ابن ميثم در فقه استاد و در حكمت شاگرد خواجه نصيرالدين طوسي بوده است.شهيد ثاني در رساله چهل حديث خود مي نويسد محققاً خواجه نصير در علوم منقول شاگرد پدرش بود كه او از شاگردان فضل اله راوندي بود و او از شاگردان ثقه الاسلام سيد مرتضي علم الهدي مي باشد.يكي از شاگردان خواجه نصيرالدين طوسي علامه حلي مي باشد و علامه حلي در موقع اجازه دادن به يكي از شاگردانش بنام ابن زهره دربارة استادش در همان اجازه نامه چنين مي نويسد:خواجه نصيرالدين طوسي افضل عصر ما بود و از علوم عقليه و نقليه مصنفات بسيار داشت او اشرف كساني است كه ما آنها را درك كرده ايم، خدا نوراني كند ضريح او را. قرائت كردم در خدمت او الهيات، شفاي ابن سينا و تذكره اي در هيئت را كه از تاليفات خود آن بزرگوار است. پس او را اجل محتوم دريافت و خداي روح او را مقدس كند.
در آن روزگاري كه آوازه دانش خواجه نصيرالدين به اطراف و اكناف رسيده بود، رئيس ناصرالدين محتشم كه از دانشوران اسماعيليه بود بديدار خواجه مايل شد و او را به قائنات دعوت كرد و مقدم او را بسيار گرامي داشت و خواجه مدتها در آنجا بود و كتاب تهذيب الاخلاق ابن مسكويه را به فارسي ترجمه و شرح داد و بنام اخلاق ناصري تاليف كرد.
پيرزني در خواب , خدا رو ديد و به او گفت :
خدايا من خيلي تنهام . آيا مهمان خانه من مي شوي ؟
خدا قبول كرد و به او گفت كه فردا به ديدنش خواهد رفت
پيرزن از خواب بيدار شد با عجله شروع به جارو كردن خانه كرد.
رفت و چند نان تازه خريد و خوشمزه ترين غذايي كه بلد بود پخت.
سپس نشست و منتظر ماند.
چند دقيقه بعد در خانه به صدا در آمد .
پير زن با عجله به طرف در رفت آن را باز كرد پير مرد فقيري بود .
پيرمرد از او خواست تا به او غذا بدهد
پير زن با عصبانيت سر فقير داد زد و در را بست.
نيم ساعت بعد باز در خانه به صدا در آمد. پير زن دوباره در را باز كرد.
اين بار كودكي كه از سرما مي لرزيد از او خواست تا از سرما پناهش دهد .
پير زن با ناراحتي در را بست و غرغر كنان به خانه بر گشت
نزديك غروب بار ديگر در خانه به صدا در آمد .
اين بار نيز پيرزن فقيري پشت در بود. زن از او كمي پول خواست تا براي كودكان گرسنه اش غذا بخرد .
پير زن كه خيلي عصباني شده بود با داد و فرياد پير زن را دور كرد.
شب شد ولي خدا نيامد پيرزن نا اميد شد و رفت كه بخوابد و در خواب بار ديگر خدا را ديد .
پيرزن با ناراحتي گفت:
خدايا مگر تو قول نداده بودي كه امروز به ديدنم خواهي اومد ؟
خدا جواب داد :
بله من سه بار آمدم و تو هر سه بار در را به رويم بستي
حضرت امام صادق عليهالسلام فرمودند: تربت قم مقدس است، و مردم قم از مايند و ما هم از آنانيم هيچ ستمگري قصد بد به اهل قم نميكند مگر اينكه عذاب او جلو ميافتد تا وقتي كه مردم به برادران خود خيانت نكنند. اما هنگامي كه (به برادران خود) خيانت كنند، خداوند ستمگران را بر آنان مسلط ميكند.
آنان (اهل قم) ياران قائم ما و دعوتگران حق هستند، آن گاه امام (صادق عليهالسلام) سر (مباركشان) را به سوي آسمان بلند كردند و فرمودند: خدايا آنها (مردم قم) را از هر فتنهيي مصون بدار و از نابودي نجات بخش.
رحلت غريبانه برترين بانوي زمان خود، كريمه اهل بيت، حضرت فاطمه معصومه عليهاالسلام ، تسليت باد!