چه قدر زيبا به خواب رفتي وقتي كه از پس...
خاكريز ها عشق را نظاره كردي...
و چه قدر عاشقانه پرواز كردي...
و خونت را براي عشقت به ارمغان بردي...
خوشا بحالت...
چون اينجا ديگر كسي جانش در كف دستش نيست...
همه جان هايشان را در صندوق ها پنهان كرده اند...
تا مباداآن را به خاطر عشق از دست بدهند...
آري ديگر قاصدكي نيست تا از عاشقي ...
گلگون شود و به دست باد سپرده شود...
.
.
.
.
.
.ديگر قاصدكي نيست تا با باد همراه شود...